در زمستان سال ۹۲، تار و پود زندگی زنی به نام آذر در هم تنیده شد و داستانی غمانگیز رقم خورد. ناصر، همسر آذر، نگران و مضطرب، خود را به پلیس رساند و از مفقود شدن همسرش خبر داد. آذر که صبح آن روز با دروغ به ناصر گفته بود به خانه دوستش میرود، دیگر هرگز به خانه بازنگشت.
رازهایی که برملا شد
با تحقیقات پلیس، پرده از رازهای تاریکی برداشته شد. ردی از پیامکها نشان داد که آذر رابطهای پنهانی با پسری به نام محسن، که در همسایگی آنها زندگی میکرد، داشته است. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشد. محسن نیز همزمان با آذر ناپدید شده بود. گویی هر دوی آنها با هم راهی سفری پنهانی شده بودند.
کشف هولناک در دل بیابان
در حالی که پلیس به دنبال ردی از آذر و محسن بود، رانندهای که در جادهای خاکی در حال عبور بود، ناگهان با صحنهای هولناک روبرو شد. دو جسم بیجان در میان بیابان رها شده بودند. یکی از آنها زنی بود که به طرز فجیعی به قتل رسیده بود و دیگری پسری جوان که با وجود زخمی عمیق، هنوز نفس در سینه داشت.
پازل جنایت تکمیل میشود
با انتقال مجروح به بیمارستان و شناسایی هویت اجساد، مشخص شد که زن نگونبخت، همان آذر همسر ناصر و پسر مجروح نیز محسن، رقیب عشقی او بود. محسن که به هوش آمده بود، در اولین صحبتهایش، ناصر را عامل این جنایت هولناک معرفی کرد.
قاتل در انتظار مجازات
ناصر که دیگر راهی برای فرار نداشت، به جرم خود اعتراف کرد. او که از خیانت همسرش مطلع شده بود، با خشم و جنون، آذر و محسن را به بیابان کشانده و آنها را به قتل رسانده بود.
سرانجام تلخ یک عشق ممنوع
مرگ آذر و فلج شدن محسن، پایانی غمانگیز برای عشقی ممنوع بود. ناصر، قاتل این جنایت، نیز در انتظار مجازات اعدام به سر میبرد و در زندان، روزهای خود را در حسرت و پشیمانی سپری میکند.
راز جنایت فاش میشود
کارآگاهان که در تعقیب ناصر، قاتل فراری، بودند، رد او را تا تهران زدند. اما ناصر که گویی از تاریکی شب یاری میجست، ناگهان تسلیم سرنوشت شد و خود را به پلیس معرفی کرد.
غمی که به جنون تبدیل شد
ناصر در میان هق هق گریه، پرده از راز جنایتی هولناک برداشت. عشقی نافرجام، ریشه درختی بود که به ثمر ننشست و میوهای تلخ به نام جنایت به بار آورد. ناصر که از خیانت همسرش، آذر، مطلع شده بود، با چشمانی غرق در خون، نظارهگر خلوت همسرش با پسری همسایه در خانه خود بود.
شیطان در کمین
خشم و نفرت، ناصر را به ورطه جنون کشاند. او با نقشهای حساب شده، آذر و محسن را به بیابان کشاند و با ضربات چاقو، جان هر دوی آنها را ستاند. گویی شیطان در وجود ناصر ریشه دوانده بود و او را به سمت تاریکی مطلق هدایت میکرد.
فلج شدن رقیب عشقی
محسن که از این حادثه هولناک جان سالم به در برده بود، با فلجی ابدی روبرو شد. رنج و پشیمانی، یار همیشگی او شد.
مجازاتی سخت در انتظار قاتل
ناصر در دادگاه به قصاص نفس و پرداخت دیه به محسن محکوم شد. این حکم، پایانی بر جنایتی هولناک و آغازگر سفری به سوی مجازاتی سخت و طاقتفرسا بود.
گفتگو با مردی در انتظار مرگ
ناصر در انتظار اعدام، در تاریکی مطلق پشیمانی و عذاب وجدان غرق شده بود. او در گفتگویی کوتاه، رازهای ناگفتهای را فاش کرد.
عشقی که هرگز به ثمر نرسید
ناصر با لحنی غمگین از عشقی نافرجام سخن گفت. ازدواجی سنتی که هرگز طعم واقعی عشق را به او نچشاند.
خیانتی که ریشه جنایت شد
اعتراف تلخ ناصر، پرده از راز خیانت آذر برداشت. عشقی ممنوع که ناصر را به ورطه جنون و تباهی کشاند.
پشیمانی یا جنون؟
ناصر در حالی که منتظر مجازات اعدام بود، از پشیمانی سخن میگفت. اما در نگاهش، رگههایی از جنون و تاریکی دیده میشد. گویی او هنوز در چنگال شیطان گرفتار بود.
مرگی در انتظار
ناصر که از زندگی خسته شده بود، تنها آرزویش مرگی زودهنگام بود. او در انتظار اعدام، به دنبال رهایی از عذاب وجدان و پشیمانی بود.
پایان تلخ یک داستان غمانگیز
داستان ناصر، داستانی غمانگیز از عشقی نافرجام، خیانتی هولناک و جنایتی فجیع بود. سرانجامی تلخ که درس عبرتی برای تمام کسانی است که در تاریکی وسوسهها و آتش حسادت گام میگذارند.
خیانت و جنون: ناصر، پس از اطلاع از خیانت همسرش، با خشم و جنون، دست به جنایت میزند.
عشق ممنوع: رابطه پنهانی آذر و محسن، سرآغاز تراژدیای تلخ میشود.
مجازات اعدام: ناصر، قاتل این جنایت، در انتظار مجازات اعدام است.